موقعیت شهید حججی

موقعیت شهید حججی

موقعیت شهید حججی

موقعیت شهید حججی

اعتماد کامل به اصحاب منهاج فردوسیان!

آیا می‌توانیم به اصحاب منهاج فردوسیان،‌ به طور کامل اعتماد کنیم؟ /
طرح سؤال: تعاملات انسانی، اقتضا می‌کند تا انسان‌ها به یکدیگر اعتماد کنند. در زمانه‌ای که اعتماد کردن به افراد، بسیار سخت شده و دستِ پاک، چشمِ پاک و قلبِ پاک، به ندرت پیدا می‌شود، آیا می‌توانیم به کسانی که خود را منهاجی می‌دانند، اعتماد کامل کرده و رازها، دارایی یا ناموس خود را به آنان بسپاریم؟
جواب: منهاجی معصوم نیست بلکه در راه معصوم شدن است. پس نباید به کسی که منهاجی است و آثار صدق از گفتار و رفتارش هویداست، اعتماد کامل نمود؛ زیرا برخی افراد، ایمانشان عاریه است و احتمال دارد با رسیدن به امانت درشت، خیانت را برگزیند. به همین لحاظ است که شرع مقدس، از اعتماد کامل کردن به برادر (حتی اگر کاملاً شناخته شده باشد)، نهی نموده است. امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «لَا تَثِقْ بِأَخِیکَ کُلَّ الثِّقَهِ» (کافی، محدث کلینی، جلد ۲، صفحه‌ی ۶۷۲، باب النوادر) ترجمه: به برادرت کاملاً اعتماد مکن.
و همچنین فرمودند: «لَا یَطَّلِعُ صَدِیقُکَ مِنْ سِرِّکَ إِلَّا عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ رُبَّمَا کانَ عَدُوّاً» (وسائل الشیعه، محدث عاملی، جلد ‏۱۲، صفحه‌ی ۱۴۷، باب کراهه ذهاب الحشمه بین الإخوان بالکلیه) ترجمه: دوستت را بر رازت مطلع مساز مگر آن رازی که اگر دشمنت بر آن اطلاع یابد، تو را زیان نرساند، که همانا دوست، گاهی دشمن می‌شود.

 

منبع : http://yazahramadadi.blogfa.com/post/2

ایجاد آشنایی بین استاد و منهاجی


سلام علیکم
این که در قاعده‌ی ۶۵۷ آمده است که خدای تعالی بین منهاجی و استاد اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) آشنایی ایجاد می نماید، منظور و مراد از آشنایی چیست؟ مگر غیر از این است که منهاجی در همان ابتدا، حضرت را می‌شناسد و حضرت هم اصحاب منهاج فردوسیان را می‌شناسند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
نکته‌ی اساسی‌ای در بحث قواعد نظری مطرح است که می‌گوید: آنچه در ابتدای راه،‌ به عنوان قواعد نظری مطرح است، نوعی اطلاعات است نه اعتقادات. یعنی در ابتدای راه و برای ورود در شاهراه منهاج فردوسیان، باید برخی معارف را به صورت اطلاعات، قبول کرد تا امکان حرکت، فراهم شود. سپس بر اثر انجام اعمال صالح و ترک اعمال ممنوعه، به درجه‌ای از پاکی و صافی می‌رسد که اطلاعات ابتدایی‌اش تبدیل به اعتقادات قلبی می‌شود.
در ابتدای راه اگر می‌دانست که خدایی هست، در انتهای راه، می‌یابد که خدایی هست. در ابتدای راه اگر می‌دانست که استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) راهنمای بشر به سوی خیر و سعادت و کمال هستند، در آخر راه، می‌یابد که آن حضرت، تنها و تنها استاد راه کمال و سعادت می‌باشند. پس بین آشنایی اول با آشنایی آخر، فرق‌های بسیار است.
به همین مقیاس، وقتی کسی بر عمل خاصی که سفارش شده، مداومت می‌کند، نوعی آشنایی خاص بین او و استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ایجاد می‌گردد. مثل این که در زمان حیات ظاهری آن حضرت نیز مسلمانان زیاد بودند ولی آن حضرت، فقط عدّه‌ای از مسلمانان را با نام و نام پدر و سایر اطلاعات شخصی می‌شناختند، ولی از تازه‌واردها، به حسب ظاهر، جویای اطلاعات شخصی می‌شدند.
شاید با این مثال، مطلب،‌ روشن‌تر شود. فرض کنید استادی است که هزار شاگرد در پای درس او می‌نشینند. این استاد، گروهی از شاگردانش که دور می‌نشینند را اصلاً نمی‌شناسد، گروهی از شاگردان که جلوتر از بقیه می‌نشینند را به چهره می‌شناسد. اما گروهی از شاگردان را به نام و شهرت و شهر و استعداد می‌شناسد.
پس گر چه، همه‌ی آنان که پای درس او می‌نشینند، شاگرد اویند ولی برخی، آشنایی علاوه‌ای نیز دارند که موجب امتیاز آنان می‌گردد.
خدایا بین ما و استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آشنایی‌ای در حدّ همسایه شدن در فردوس اعلی ایجاد بفرما.

موفق باشید

وصف بهشت


[۲۲۷] شاهد: قَالَ رَسولُ اللهِ‌‌ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): «إِنَّ أَدنی أَهلِ الجَنَّهِ مَنزِلَهً، رَجُلٌ صَرَفَ اللهُ وَجهَهُ عَنِ النّارِ قِبَلَ الجَنَّهِ، وَ مَثَّلَ لَهُ شَجَرَهً ذاتَ ظِلٍّ، فَقالَ: أَی رَبِّ، قَدِّمْنِی إِلی هذِهِ الشَّجَرَهِ فَأَکونَ فِی ظَلِّها! فَقالَ اللهُ: هَل عَسَیتَ إِن فَعَلتُ أَن تَسأَلَنِی غَیرَها؟ قالَ: لا وَعِزَّتِک! فَقَدَّمَهُ اللهُ إِلَیها. وَ مَثَّلَ لَهُ شَجَرَهً ذاتَ ظِلٍّ وَ ثَمَرٍ، فَقال: أَی رَبِّ، قَدَّمَنِی إِلَی هذِهِ الشَّجَرَهِ أَکونُ فِی ظِلِّها وَآکلُ مِن ثَمَرِها! فَقالَ اللهُ لَهُ: هَل عَسَیتَ إِن أَعطَیتُک ذلِک أَن تَسأَلَنِی غَیرَهُ؟ فَیقُولُ: لا وَعِزَّتِک! فَیقَدِّمُهُ اللهُ إِلَیها. فَتُمَثَّلُ لَهُ شَجَرَهٌ أُخری ذاتُ ظِلٍّ وَثَمَرٍ وَ ماءٍ، فَیقُولُ: أَی رَبِّ، قَدِّمنِی إِلی هذِهِ الشَّجَرَهِ أَکونُ فِی ظِلِّها وَآکلُ مِن ثَمَرِها وَأَشرَبُ مِن مائِها! فَیقُولُ لَهُ: هَل عَسَیتَ إِن فَعَلتُ أَن تَسأَلَنِی غَیرَهُ؟ فَیقُولُ: لا، وَعِزَّتِک لا أَسأَ لُک غَیرَهُ! فَیقَدِّمُهُ اللهُ إِلَیها. فَیبرُزُ لَهُ بابُ الجَنَّهِ، فَیقُولُ: أَی رَبِّ، قَدِّمنِی إلی بابِ الجَنَّهِ فَأَکونَ تَحتَ نِجافِ الجَنَّهِ، وَ أَنظُرَ إِلی أَهلِها! فَیقَدِّمُهُ اللهُ إِلَیها فَیری أَهلَ الجَنَّهِ وَما فِیها، فَیقُولُ: أَی رَبِّ، أَدخِلنِی الجَنَّهَ! قال: فَیدخِلُهُ اللهُ الجَنَّهَ. قالَ: فَإِذا أُدخِلَ الجَنَّهَ، قالَ: هذا لِی، قالَ: فَیقُولُ اللهُ عز و جلّ لَهُ: تَمَنَّ، فَیتَمَنّی، وَیذَکرُهُ اللهُ: سَل مِن کذا وَکذا، حَتّی إِذا انقَطَعَت بِهِ الأَمانِی قالَ اللهُ عز و جل: هُوَ لَک وَ عَشرَهُ أَمثالِهِ. قالَ: ثُمَّ یدخُلُ الجَنَّهَ، یدخُلُ عَلَیهِ زَوجَتاهُ مِنَ الحُورِ العِینِ، فَیقُولُانِ لَهُ: اَلحَمدُ للهِ الَّذِی أَحیاک لَنا وَأَحیانا لَک. فَیقُولُ: ما أُعطِی أَحَدٌ مِثلَ ما أُعطِیتُ». (۱)

ترجمه: رسول خدا‌ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): فرمودند: «دون‌پایه‌ترینِ اهل بهشت، کسی است که خداوند، صورت او را از آتش [دوزخ] به جانب بهشت گردانیده و درختی سایه‌دار برایش رویانیده است. پس [با دیدن آن درخت، به طمع می‌افتد و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به نزد این درخت ببر تا در سایه‌اش باشم! خدا[ی متعال] می‌فرماید: «اگر چنین کنم، ممکن است [باز هم طمع کنی و] چیز دیگری از من بخواهی» می‌گوید: به عزتت سوگند که [چیز دیگری] نمی‌خواهم. پس خداوند، او را نزد آن درخت می‌برد.
[سپس] درخت دیگری با سایه و میوه برایش مجسّم می‌گردد. او [طمع می‌کند و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به نزد این درخت [سایـه‌دار و میوه‌دار] ببـر تا در سایه‌اش بیارمم و از میوه‌اش بخورم. خداوند می‌فرماید: «اگر آن را به تو بدهم، ممکن است [باز طمع کنی و] چیز دیگری از من بخواهی». می‌گوید: به عزتت سوگند که [چیز دیگری] نمی‌خواهم. پس خداوند، او را به نزد آن درخت می‌برد!
باز درخت دیگری با سایه و میوه و آب برایش نمایان می‌شود. او [طمع کرده و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به نزد آن درخت ببر تا در سایه‌اش باشم و از میوه‌اش بخورم و از آبش بنوشم. خداوند می‌فرماید: «اگر چنین کنم، شاید چیز دیگری از من بخواهی»
می‌گوید: نه به عزتت سوگند که چیز دیگری از تو نمی‌خواهم.
پس خداوند، او را به نزد آن می‌بَرد. در این هنگام، درِ بهشت برای او نمایان می‌شود. [باز هم طمع می‌کند و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به درِ بهشت ببر تا [فقط] زیر سر درِ بهشت باشم و [فقط] به اهل آن نگاه کنم! خداوند او را به آنجا می‌برد و او اهل بهشت و آنچه را در آن است، می‌بیند. [باز طمع کرده] و می‌گوید: ای پروردگار، مرا وارد بهشت گردان. [و] خداوند [مهربان] او را [به فضل خودش] وارد بهشت می‌کند.
چون وارد بهشت می‌شود، [حالت طمع و انتظارش برطرف می‌شود و] می‌گوید: این، مالِ من [است و باید به اینجا می‌رسیدم تا آرام گیرم].
خداوند عز و جل به او می‌فرماید: آرزو کن و خود، به او یادآوری می‌کند که «از فلان چیز و فلان چیز بخواه» [او به مقدار آنچه میداند، آرزو می‌کند] تا این که چون آرزوهایش تمام شد، خدای عزو جل می‌فرماید: اینها و ده برابر اینها، مال تو باشد.
سپس وارد بهشت می‌شود و دو همسرش از حورالعین به نزدش می‌روند و به او می‌گویند: ستایش، خدای را که تو را برای ما و ما را برای تو، زنده نگه داشت.
او [با فهم کوتاه خودش] می‌گوید: نعمتی که به من داده شده، به هیچ کس داده نشده است».

********************

۱. مسند ابن حنبل، جلد ۴، صفحه‌ی ۵۵؛ صحیح مسلم، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۷۵؛ کنز العمال، متقی هندی، جلد ۱۴، صفحه‌ی ۵۰۲.