موقعیت شهید حججی

موقعیت شهید حججی

موقعیت شهید حججی

موقعیت شهید حججی

معنی پیوستگی برخی سوره‌ها با یکدیگر


سلام علیکم
این که در قاعده‌ی ۶۷۱ گفته شده سوره‌های ضُحی و انشراح در حکم یک سوره‌اند، از چه نظر می‌باشد؟ آیا یعنی این دو سوره، یک سوره و با یک «بسم الله الرحمن الرحیم» هستند؟!
همچنین در مورد قاعده‌ی ۶۹۰ سوره‌های فیل و قریش.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
فقهای عظام امامیه، بر طبق روایات معتبر، معتقدند که سوره‌ی ضحی و شرح، هر گاه در نماز خوانده شود، باید با هم خوانده شود. یعنی گر چه نباید در نماز واجب،‌ بیش از یک سوره خواند، ولی این دو سوره، در حالی که دو سوره هستند، ولی در حکم یک سوره هستند و اگر بر خواندن یکی از آن‌ها بسنده شود، سوره‌ی کامل خوانده نشده و نماز، دچار اشکال خواهد بود.
همچنین است سوره‌‌ی فیل و قریش که در نماز، حکم یک سوره را دارند و باید با هم خوانده شوند.
البته از لحاظ معنا نیز پیوستگی خاصی بین سوره‌ی ضحی با شرح و همچنین سوره‌ی فیل با قریش بر قرار است.

موفق باشید

ایجاد آشنایی بین استاد و منهاجی


سلام علیکم
این که در قاعده‌ی ۶۵۷ آمده است که خدای تعالی بین منهاجی و استاد اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) آشنایی ایجاد می نماید، منظور و مراد از آشنایی چیست؟ مگر غیر از این است که منهاجی در همان ابتدا، حضرت را می‌شناسد و حضرت هم اصحاب منهاج فردوسیان را می‌شناسند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
نکته‌ی اساسی‌ای در بحث قواعد نظری مطرح است که می‌گوید: آنچه در ابتدای راه،‌ به عنوان قواعد نظری مطرح است، نوعی اطلاعات است نه اعتقادات. یعنی در ابتدای راه و برای ورود در شاهراه منهاج فردوسیان، باید برخی معارف را به صورت اطلاعات، قبول کرد تا امکان حرکت، فراهم شود. سپس بر اثر انجام اعمال صالح و ترک اعمال ممنوعه، به درجه‌ای از پاکی و صافی می‌رسد که اطلاعات ابتدایی‌اش تبدیل به اعتقادات قلبی می‌شود.
در ابتدای راه اگر می‌دانست که خدایی هست، در انتهای راه، می‌یابد که خدایی هست. در ابتدای راه اگر می‌دانست که استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) راهنمای بشر به سوی خیر و سعادت و کمال هستند، در آخر راه، می‌یابد که آن حضرت، تنها و تنها استاد راه کمال و سعادت می‌باشند. پس بین آشنایی اول با آشنایی آخر، فرق‌های بسیار است.
به همین مقیاس، وقتی کسی بر عمل خاصی که سفارش شده، مداومت می‌کند، نوعی آشنایی خاص بین او و استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ایجاد می‌گردد. مثل این که در زمان حیات ظاهری آن حضرت نیز مسلمانان زیاد بودند ولی آن حضرت، فقط عدّه‌ای از مسلمانان را با نام و نام پدر و سایر اطلاعات شخصی می‌شناختند، ولی از تازه‌واردها، به حسب ظاهر، جویای اطلاعات شخصی می‌شدند.
شاید با این مثال، مطلب،‌ روشن‌تر شود. فرض کنید استادی است که هزار شاگرد در پای درس او می‌نشینند. این استاد، گروهی از شاگردانش که دور می‌نشینند را اصلاً نمی‌شناسد، گروهی از شاگردان که جلوتر از بقیه می‌نشینند را به چهره می‌شناسد. اما گروهی از شاگردان را به نام و شهرت و شهر و استعداد می‌شناسد.
پس گر چه، همه‌ی آنان که پای درس او می‌نشینند، شاگرد اویند ولی برخی، آشنایی علاوه‌ای نیز دارند که موجب امتیاز آنان می‌گردد.
خدایا بین ما و استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آشنایی‌ای در حدّ همسایه شدن در فردوس اعلی ایجاد بفرما.

موفق باشید

چرا زنان، باید حدود یک چهارم از عمرشان را محروم از نماز باشند؟


سؤال:
چرا زنان، باید حدود یک چهارم از عمرشان، به دلیل عادت ماهیانه، محروم از نماز باشند؟
جواب:
اصل اقامه‌ی نماز برای یاد خداست که فرمود: «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکری» (سوره‌ی طه، آیه‌ی ۱۴) و در ایام حیض و نفاس، فقط نماز خواندن با حرکات خاصش یعنی شروع شدن با تکبیره الاحرام و سوره‌ی حمد و رکوع و سجده و … ممنوع است ولی دستور فرموده‌اند که بانوان محترمه در این ایام، وضو گرفته و چادر نماز بپوشند و بر سر سجاده بنشینند و ذکر بگویند. ذکر شریف صلوات، ذکر شریف تسبیحات اربعه، ذکر شریف تسبیح حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها)، تلاوت قرآن (غیر از چهار سوره)، دعا کردن درباره‌ی خود و دیگران و ذکر شریف استغفار و … مانعی ندارد. ولی مع الاسف بانوان محترمه در ایام حیض و نفاس، حتی خود را از بیدار بودن در سحر و بین الطلوعین محروم می‌کنند و در آن روزها، بکلی از وقت نماز و قبله و سجاده و ذکر و توجه به درگاه باری تعالی غفلت می‌نمایند. پس محرومیتشان از ناحیه‌ی خدای متعال نیست بلکه از ناحیه‌ی تنبلی و بی‌توجهی خودشان است. هر خانمی که به این دستور عمل کند و در روزهای حیض و نفاس، به ذکر و تلاوت بپردازد، خواهد فهمید که هیچ گونه محرومیتی از یاد خدای متعال و حضور بر بارگاه قدس الهی ندارد.

موفق باشید

دیدگاه‌های تشیع نانوشته در باره‌ی قسم و نذر


مقدمه:
نوعی از تشیع، در جامعه‌ی امروز ما به عنوان دین رسمی پذیرفته شده که بخش‌هایی از قواعد نظری و قوانین عملی آن، در هیچ کتاب و سندی نوشته نشده و مستند به هیچ سند معتبری از وحی نیست، ولی به شدت در عمل، ‌مراعات ‌می‌شود و بدنه‌ی اصلی فرهنگی دینداری عوام شیعه‌ی امروز را تشکیل می‌دهد، این نوع از تشیع را «تشیع نانوشته» می‌نامیم.
چون این دیدگاه‌ها و اعمال، در نزد تقریباً عموم شیعیان ایران رایج است، از آن به «تشیع» یاد می‌کنیم ولی در حقیقت، اینها تشیع ناب و خالص نیست. و از آن جهت به آن «نانوشته» می‌گوییم که عمده‌ی آن، حتی در جایی نوشته نشده و فقط به صورت سینه به سینه از نسلی به نسل بعد منتقل می‌گردد، یا به صورت موجی توسط رسانه‌های جمعی (تلویزیون،‌ رادیو، اینترنت و روزنامه) به قالب عملی دینی جلوه‌گر ‌می‌شود.
البته باید توجه داشت که این دیدگاه‌ها و آداب عملی، از مواردی انتخاب شده که عمومیت دارد و قسمت زیادی از دیدگاه‌ها و آداب و رسوم شیعیان در نقاط مختلف ایران، در آن نیامده است.
همچنین لازم به ذکر است که این دیدگاه‌ها و آداب، مربوط به شیعیان ایران است و اگر دیدگاه‌ها و آداب سایر شیعیان مانند شیعیان عراق، عربستان، هند و پاکستان مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد، عجایب و غرایب بسیار دیگری بر این مجموعه افزوده می‌شود.
و نیز باید توجه داشت که این دیدگاه‌ها و آداب و رسوم، مربوط به زمان حال است و از آنچه در گذشته، رایج بوده و اکنون مورد توجه نیست، چشم‌پوشی شده است. امیدواریم روزی بیاید که موارد یاد شده در ذیل، با موارد منهاجی آن، جایگزین گردد.
در ادامه، نمونه‌هایی از تفاوت «تشیع نانوشته» به همراه مقایسه‌اش با دیدگاه‌ها و اعمال توصیه‌شده در «منهاج فردوسیان» را بیان می‌کنیم تا تفاوت این دو نوع از تشیع، بهتر آشکار شود. البته لازم به ذکر است که بعضی از این دیدگاه‌ها و رفتارها، دین نیست بلکه «آئین» است یعنی به عنوان تشیع بدان پرداخته نمی‌شود ولی در حد دستورات دینی، محترم شمرده ‌می‌شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیدگاه‌های تشیع نانوشته در باره‌ی قسم و نذر:
۱. در تشیع نانوشته معتقدند یکی از قَسم‌های محکم، دست نهادن بر قرآن و قسم خوردن به آن است.
در منهاج فردوسیان معتقدند تنها قَسم معتبر، قسم جلاله است.
۲. در تشیع نانوشته معتقدند قسم به حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السلام)، بالاتر از قسم جلاله است.
در منهاج فردوسیان معتقدند قسم جلاله، برترین قسم و تنها قسم معتبر در احکام مربوط به قسم است.
۳. در تشیع نانوشته معتقدند قسم خوردن به جان خود یا جان مادر، از محکم‌ترین قسم‌هاست.
در منهاج فردوسیان معتقدند محکم‌ترین قسم، قسم جلاله است.

KharidAshnaee

وصف بهشت


[۲۲۷] شاهد: قَالَ رَسولُ اللهِ‌‌ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): «إِنَّ أَدنی أَهلِ الجَنَّهِ مَنزِلَهً، رَجُلٌ صَرَفَ اللهُ وَجهَهُ عَنِ النّارِ قِبَلَ الجَنَّهِ، وَ مَثَّلَ لَهُ شَجَرَهً ذاتَ ظِلٍّ، فَقالَ: أَی رَبِّ، قَدِّمْنِی إِلی هذِهِ الشَّجَرَهِ فَأَکونَ فِی ظَلِّها! فَقالَ اللهُ: هَل عَسَیتَ إِن فَعَلتُ أَن تَسأَلَنِی غَیرَها؟ قالَ: لا وَعِزَّتِک! فَقَدَّمَهُ اللهُ إِلَیها. وَ مَثَّلَ لَهُ شَجَرَهً ذاتَ ظِلٍّ وَ ثَمَرٍ، فَقال: أَی رَبِّ، قَدَّمَنِی إِلَی هذِهِ الشَّجَرَهِ أَکونُ فِی ظِلِّها وَآکلُ مِن ثَمَرِها! فَقالَ اللهُ لَهُ: هَل عَسَیتَ إِن أَعطَیتُک ذلِک أَن تَسأَلَنِی غَیرَهُ؟ فَیقُولُ: لا وَعِزَّتِک! فَیقَدِّمُهُ اللهُ إِلَیها. فَتُمَثَّلُ لَهُ شَجَرَهٌ أُخری ذاتُ ظِلٍّ وَثَمَرٍ وَ ماءٍ، فَیقُولُ: أَی رَبِّ، قَدِّمنِی إِلی هذِهِ الشَّجَرَهِ أَکونُ فِی ظِلِّها وَآکلُ مِن ثَمَرِها وَأَشرَبُ مِن مائِها! فَیقُولُ لَهُ: هَل عَسَیتَ إِن فَعَلتُ أَن تَسأَلَنِی غَیرَهُ؟ فَیقُولُ: لا، وَعِزَّتِک لا أَسأَ لُک غَیرَهُ! فَیقَدِّمُهُ اللهُ إِلَیها. فَیبرُزُ لَهُ بابُ الجَنَّهِ، فَیقُولُ: أَی رَبِّ، قَدِّمنِی إلی بابِ الجَنَّهِ فَأَکونَ تَحتَ نِجافِ الجَنَّهِ، وَ أَنظُرَ إِلی أَهلِها! فَیقَدِّمُهُ اللهُ إِلَیها فَیری أَهلَ الجَنَّهِ وَما فِیها، فَیقُولُ: أَی رَبِّ، أَدخِلنِی الجَنَّهَ! قال: فَیدخِلُهُ اللهُ الجَنَّهَ. قالَ: فَإِذا أُدخِلَ الجَنَّهَ، قالَ: هذا لِی، قالَ: فَیقُولُ اللهُ عز و جلّ لَهُ: تَمَنَّ، فَیتَمَنّی، وَیذَکرُهُ اللهُ: سَل مِن کذا وَکذا، حَتّی إِذا انقَطَعَت بِهِ الأَمانِی قالَ اللهُ عز و جل: هُوَ لَک وَ عَشرَهُ أَمثالِهِ. قالَ: ثُمَّ یدخُلُ الجَنَّهَ، یدخُلُ عَلَیهِ زَوجَتاهُ مِنَ الحُورِ العِینِ، فَیقُولُانِ لَهُ: اَلحَمدُ للهِ الَّذِی أَحیاک لَنا وَأَحیانا لَک. فَیقُولُ: ما أُعطِی أَحَدٌ مِثلَ ما أُعطِیتُ». (۱)

ترجمه: رسول خدا‌ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): فرمودند: «دون‌پایه‌ترینِ اهل بهشت، کسی است که خداوند، صورت او را از آتش [دوزخ] به جانب بهشت گردانیده و درختی سایه‌دار برایش رویانیده است. پس [با دیدن آن درخت، به طمع می‌افتد و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به نزد این درخت ببر تا در سایه‌اش باشم! خدا[ی متعال] می‌فرماید: «اگر چنین کنم، ممکن است [باز هم طمع کنی و] چیز دیگری از من بخواهی» می‌گوید: به عزتت سوگند که [چیز دیگری] نمی‌خواهم. پس خداوند، او را نزد آن درخت می‌برد.
[سپس] درخت دیگری با سایه و میوه برایش مجسّم می‌گردد. او [طمع می‌کند و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به نزد این درخت [سایـه‌دار و میوه‌دار] ببـر تا در سایه‌اش بیارمم و از میوه‌اش بخورم. خداوند می‌فرماید: «اگر آن را به تو بدهم، ممکن است [باز طمع کنی و] چیز دیگری از من بخواهی». می‌گوید: به عزتت سوگند که [چیز دیگری] نمی‌خواهم. پس خداوند، او را به نزد آن درخت می‌برد!
باز درخت دیگری با سایه و میوه و آب برایش نمایان می‌شود. او [طمع کرده و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به نزد آن درخت ببر تا در سایه‌اش باشم و از میوه‌اش بخورم و از آبش بنوشم. خداوند می‌فرماید: «اگر چنین کنم، شاید چیز دیگری از من بخواهی»
می‌گوید: نه به عزتت سوگند که چیز دیگری از تو نمی‌خواهم.
پس خداوند، او را به نزد آن می‌بَرد. در این هنگام، درِ بهشت برای او نمایان می‌شود. [باز هم طمع می‌کند و] می‌گوید: ای پروردگار، مرا به درِ بهشت ببر تا [فقط] زیر سر درِ بهشت باشم و [فقط] به اهل آن نگاه کنم! خداوند او را به آنجا می‌برد و او اهل بهشت و آنچه را در آن است، می‌بیند. [باز طمع کرده] و می‌گوید: ای پروردگار، مرا وارد بهشت گردان. [و] خداوند [مهربان] او را [به فضل خودش] وارد بهشت می‌کند.
چون وارد بهشت می‌شود، [حالت طمع و انتظارش برطرف می‌شود و] می‌گوید: این، مالِ من [است و باید به اینجا می‌رسیدم تا آرام گیرم].
خداوند عز و جل به او می‌فرماید: آرزو کن و خود، به او یادآوری می‌کند که «از فلان چیز و فلان چیز بخواه» [او به مقدار آنچه میداند، آرزو می‌کند] تا این که چون آرزوهایش تمام شد، خدای عزو جل می‌فرماید: اینها و ده برابر اینها، مال تو باشد.
سپس وارد بهشت می‌شود و دو همسرش از حورالعین به نزدش می‌روند و به او می‌گویند: ستایش، خدای را که تو را برای ما و ما را برای تو، زنده نگه داشت.
او [با فهم کوتاه خودش] می‌گوید: نعمتی که به من داده شده، به هیچ کس داده نشده است».

********************

۱. مسند ابن حنبل، جلد ۴، صفحه‌ی ۵۵؛ صحیح مسلم، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۷۵؛ کنز العمال، متقی هندی، جلد ۱۴، صفحه‌ی ۵۰۲.